شعر در مورد اتوبوس
شعر در مورد اتوبوس
شعر در مورد اتوبوس شلوغ ,شعر درباره اتوبوس شلوغ,شعری درباره اتوبوس شلوغ,شعر در مورد اتوبوس,شعر طنز درباره اتوبوس,شعری درباره اتوبوس,شعری در مورد اتوبوس,شعر درباره ی اتوبوس,شعر کودکانه درباره اتوبوس,شعری درباره ی اتوبوس,شعر کودکانه در مورد اتوبوس,شعر طنز در مورد اتوبوس,شعر طنز در مورد اتوبوس شلوغ,شعر طنز درمورد اتوبوس,شعر درباره اتوبوس,شعر درمورد اتوبوس,شعر اتوبوس,شعر اتوبوس احسان افشاری,شعر اتوبوسی که نیامد,شعر اتوبوس کودکانه,شعر اتوبوس مهدی موسوی,شعر اتوبوس قیصر,شعر درباره اتوبوس,متن شعر اتوبوسی که نیامد,شعر ایستگاه اتوبوس,متن شعر اتوبوس احسان افشاری,شعر اتوبوسی که نیامد احسان افشاری,شعر اتوبوسی که نیامد از احسان افشاری,متن شعر اتوبوسی که نیامد از احسان افشاری,متن شعر اتوبوسی که نیامد احسان افشاری,شعر اتوبوس سید مهدی موسوی,شعر درباره اتوبوس شلوغ,شعر در مورد اتوبوس,شعر طنز درباره اتوبوس,شعری درباره اتوبوس,شعری درباره اتوبوس شلوغ,شعر در مورد اتوبوس شلوغ,شعری در مورد اتوبوس,شعر درباره ی اتوبوس,شعر کودکانه درباره اتوبوس,شعری درباره ی اتوبوس,شعر برای ایستگاه اتوبوس
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد اتوبوس برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دوستت دارم …
باید در چشمان نگریست،
یا در گوشها گفت؟
جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
و مروارید چشمانت
دلیل بود؟
شعر در مورد اتوبوس شلوغ
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز …
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
شعر درباره اتوبوس شلوغ
بیرون خزان در کار بود.
نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان برون؟
شعری درباره اتوبوس شلوغ
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه میآمد.
شعر در مورد اتوبوس
کاش جاى آینه اتاقت بودم
تا تو را هر صبح و شام تمام قد میدیدم
شعر طنز درباره اتوبوس
کاش دستم جاى دستگیره در اتاقت بود
که به گرمی میفشردیش
شعری درباره اتوبوس
کاش تنم جاى دیوارى بود
که هر صبح تا رسیدن اتوبوست به آن تکیه میکنى!
شعری در مورد اتوبوس
کاش جاى قاب عکس کودکیات بودم
که هر بار با دیدنم لبخند بر چهره میآوردى
شعر درباره ی اتوبوس
کاش جاى پیراهنت بودم
که صبح تا عصر بدون آنکه از من خسته شوى در آغوشت مى گرفتم
شعر کودکانه درباره اتوبوس
کاش جاى پنجره اتاقت بودم
که از دریچه چشمان من دنیا را میدیدى
شعری درباره ی اتوبوس
کاش حنجره ام جاى آهنگ محبوبت بود
که با آن سرخوشانه هم آواز مى شدى
شعر کودکانه در مورد اتوبوس
کاش…
کاش آنگاه که فرصت داشتم با اسم کوچکت صدایت میکردم…
در گوشت دوستت دارم را زمزمه میکردم…
کاش عشق را ساده تر میگرفتم…
کاش
شعر طنز در مورد اتوبوس
هر یک از زنانی که زمانی بی تفاوت از کنارشان گذشته ای
تمام دنیای مردی بوده اند
شعر طنز در مورد اتوبوس شلوغ
همین زن که از اتوبوس پیاده شد،
با چشم های معمولی و کیفی معمولی تر و تو معصومش پنداشتی
روزی جایی کسی را آتش زده،
با همان ساق های معمولی و انگشت های کشیده …
شک ندارم مردی هست که هنوز در جایی از جهان منتظر است
آن زن خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی به خانه اش ببرد
شعر طنز درمورد اتوبوس
پیچ و تاب تند جاده ها را دوست دارم
وقتی عبور از این پیچ و تاب در اتوبوسی کنار تو
ناخواسته ما را به آغوش هم می کشاند.
شعر درباره اتوبوس
نامم را به خاطر ندارم و نمیدانم لب که باز کنم به کدام زبان سخن خواهم گفت،
به کدام زبان دعا خواهم خواند، به کدام زبان دشنام خواهم داد…
شعر درمورد اتوبوس
تختِ بیمارستانی را میمانم که به خاطر نمیآورد
بیماران مردهاش را…
شعر اتوبوس
رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم
و نمیدانم که پدر پیپ میکشید، یا سیگار؟
من در تابستان به دنیا آمدم یا پاییز؟
در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار، یا پنجاه و چهار هزار و سیصد و یک؟ …
شعر اتوبوس احسان افشاری
به اتوبوسی قراضه میمانم
که چهرهی یکی از مسافرانش را حتا در یاد ندارد…
شعر اتوبوسی که نیامد
تو را اما به خاطر میآورم و میدانم روسریات در دیدار نخستمان چه رنگی داشت
و یشمِ ناخن کدام انگشتت را در اضطراب آمدن جویده بودی!
شعر اتوبوس کودکانه
به حافظه دارم هنوز عطر فرانسوی تو
و زنگِ ایرانی صدایت را وقتی سلام مرا جواب میگفتی!
میتوانم به تو بگویم که در آن لحظه چند برگ از چنارهای خیابانی که در آن بودیم به زمین افتادند
و چند کلاغ بر نرده های خاک گرفتهی پارک نشستند
حتا میتوانم خبرت بدهم قلبت چند بار در دقیقه میزد
و چند مژه تیلهی چشمانت را درخود گرفته بودند!
شعر اتوبوس مهدی موسوی
جهان را میشود از یاد برد دقیقهای و میتوان فراموش کرد
شمارهی شناسنامه، حسابِ بانکی و نمرهی تلفن خانهی خود را
اما کارِ دشوارِ به خاطر نیاوردن تو تنها از دستِ مرگ ساخته است
شعر اتوبوس قیصر
مرگ هم که وقتی تو با منی از کنارم میگذرد و خود را به ندیدن میزند
آنگاه در بهشت فرشتهگان کوچک را توبیخ میکند برای نشانی اشتباهی که به او دادهاند
و در دل به لپهای گُل انداختهشان میخندد!
شعر درباره اتوبوس
فراموش کردن تو ساده نیست
چون فراموش کردن این نفسها که گویی تکرار میشوند تا تو را بسرایند…
متن شعر اتوبوسی که نیامد
نیامدن سر قرار هزار و یک دلیل دارد
اتویی که لباس را می سوزاند یا اتوبوسی که تأخیر می کند، نمی تواند بهانه خوبی برای پایان حرص خوردن هایت باشد.
شعر ایستگاه اتوبوس
عزیزم! حلالم کن و عصبانی نباش می خواهم بیایم
اما سنگی که رویم گذاشته اند سردتر از آن است
که حرف هایم را به گوشات برساند امشب که به رویایت آمدم از دلت درمی آورم.
متن شعر اتوبوس احسان افشاری
چشمانِ تو گالری نقاشی بود
اما من فرصت نداشتم
برای بلعیدن این همه زیبایی…
شعر اتوبوسی که نیامد احسان افشاری
چرا که باید میدویدم
دنبالِ اتوبوسی به نامِ زندهگی
که بیترمز از مقابل هر ایستگاهی میگذشت.
شعر اتوبوسی که نیامد از احسان افشاری
هزار سال پیش از آنکه جاده را رفتن
آموخته باشند دلتنگِ تو بودم
متن شعر اتوبوسی که نیامد از احسان افشاری
انگار هزار سال منتظر بودم بیایی
پشت پنجرۀ اتوبوس برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم.
متن شعر اتوبوسی که نیامد احسان افشاری
سر به هوا کودکانِ کامل اُردیبهشت
راه غریب گریه را بر عبور آوازِ من بسته بودند
شعر اتوبوس سید مهدی موسوی
صدایم به سایهسارِ درّه نمیرسید
تو آن سوتر از ردیف صنوبران پای پرچینِ پسینی شکسته شاید
کتابی از نشانیِ دوستانمان را ورق میزدی
شعر درباره اتوبوس شلوغ
زنان کوچه میگویند به گمانم تُرا در صفِ صحبت آرزویی دور دیدهاند،
حالا همهی همسایهها میدانند
من هر غروب، غروب هر پنجشنبه تا شبِ التماس به جستجوی عکسِ کوچکی
از تو بالای کارنامهی سالِ آخرت هی گنجه و پشت و رویِ خانه را در خواب خاطره میگردم
پس نشانی تُرا کی در هراسِ گمشدن از دستدادهام ریرا
شعر در مورد اتوبوس
هنوز که هنوز است از گنجهی قدیمی خانه بوی عَناب و اسپند
و دیوان خطیِ شاعری خوش از خواب شیراز میآید.
نه مگر تو رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکانِ اُردیبهشت بیایی؟!
نه مگر قرار ما قبول بوسه از دُعای همین مردمان خسته بود …؟!
نه مگر وعدهی ما نگفتنِ حتی یکی واژه از آن رازِ پردهپوش …؟!
پس چرا کلیدِ خانه را در خوابِ نیامدن گُم کردیم؟!
شعر طنز درباره اتوبوس
هی تو …! تو از عطر آلاله … بیقرار!
تو این رسم رویا و گریه را از که، از کدام کتاب، از کدام کوچه آموختهای؟
شعری درباره اتوبوس
کجا بودهای این همه سال و ماه چه میکردهای که هیچ خط و خبری حتی از خوابِ دریا هم نبود … ها؟! ببین!
خانه هنوز همان خانه است هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده است:
یک پالتوی کهنه، چتری شکسته دو سه سنجاقِ نقرهای کتابخانهی کوچکِ شعر و سوال و سکوت و شیشهْ عطری آشنا
که بوی سالهای دورِ دریا میدهد هنوز.
شعری درباره اتوبوس شلوغ
غریب آمدی و آشنا رفتی!
اما من که خوب میشناسَمَت ریرا! من بارها …،
تُرا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم
تُرا در خانه، در خوابِ آب، در خیابان در انعکاسِ رُخسارِ دختران ماه،
در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ایستگاه و سایهسارِ مهآلود آسمان …
شعر در مورد اتوبوس شلوغ
چه احترام غریبی دارد این خواب، این خاطره، این هم دیده که دریا …
ریرا! تمامِ این سالها همیشه کسی
از من سراغِ تُرا میگرفت تو نشانیِ من بودی
و من نشانیِ تو.
شعری در مورد اتوبوس
گفتی بنویس من شمال زاده شدم
اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریستهام.
شعر درباره ی اتوبوس
راهِ دورِ تهران آیا همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟!
حوصله کن ریرا، خواهیم رفت.
اما خاطرت باشد همیشه این تویی که میروی همیشه این منم که میمانم …
شعر کودکانه درباره اتوبوس
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار هزار نفر.
شعری درباره ی اتوبوس
به تو فکر میکنم در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم و هر روز به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم.
ما چون بارانی هستیم که همدیگر را خیس میکنیم.
شعر برای ایستگاه اتوبوس
مسافر از اتوبوس پیاده شد: “چه آسمان تمیزی!”
و امتداد خیابان غربت او را برد.
شعر در مورد اتوبوس شلوغ
وقتی عاشقم احساس میکنم
مثل پر سبک میشوم
روی ابرها راه میروم
نور خورشید را میدزدم و ماهها را شکار میکنم
شعر درباره اتوبوس شلوغ
وقتی عاشقم احساس میکنم دنیا وطن من است
میتوانم از روی دریا بگذرم و هزاران رودخانه را رد کنم میتوانم بدون گذرنامه این طرف و آن طرف بروم
مثل کلمات مثل افکار
شعری درباره اتوبوس شلوغ
وقتی تو محبوب من باشی ترس و ضعفم از بین میرود
احساس میکنم قویترین زن روی زمینم
و با صدای بلند نام تو را در پاریس ، لوزان ، و میلان بر زبان میآورم و به تمام کافهها سر میزنم
کافه به کافه
شعر در مورد اتوبوس
به کارگران جادهها رانندگان اتوبوس گلهای روی بالکن و حتی مورچهها و زنبورها و گربههای خیابان میگویم
که من عاشقم عاشقم عاشقم
شعر طنز درباره اتوبوس
از افکارم بیرون برو ،
میخواهم خودم را بی تو ببینم
از دلم بیرون برو ،
میخواهم دریا را ببینم
ازنگاهم بیرون برو ،
میخواهم جنگل را ببینم
شعری درباره اتوبوس
در من و کنار من قدم نزن ،
میخواهم صدای پاهایم را بشنوم
شعری در مورد اتوبوس
جایت را در قطار هواپیما اتوبوس از شن زار تا شالی زار از شرق تا غرب از شمال تا جنوب
از کنار من ورق بزن
می خواهم فقط جاده را ببینم
شعر درباره ی اتوبوس
از فصلهایم خارج شو
طعم انگور بی دانه پاییز را رنگ توت فرنگی بهار را ، وعطر پرتقال را در شب یلدا فراموش کرده ام
شعر کودکانه درباره اتوبوس
از باریدن تا آبی شدن هوای تو فقط فاصله هست
از نفسی که میکشم بیرون شو
شعری درباره ی اتوبوس
از تمام صحنه و صحنه های زندگیم بیرون شو
میخواهم ترا فراموش کنم میخواهم زندگی کنم
شعر کودکانه در مورد اتوبوس
جهان را به شاعران بسپارید
مطمئن باشید کلمات را بیدار می کنند و در کرت ها ٬ گل و گندم می کارند
شعر طنز در مورد اتوبوس
جهان را به شاعران بسپارید بیابان و باران هردو خوشحال می شوند
هردو جوانه می زنند از سرانگشت کودکان دبستانی
شعر طنز در مورد اتوبوس شلوغ
جهان را به شاعران بسپارید مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و عاشق می شوند
و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و بیدار نمی شوند
شعر طنز درمورد اتوبوس
جهان را به شاعران بسپارید دیوارها فرو می ریزند و مرزها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند
و پرندگان سوار می شوند و به همه ی همشهریان تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند
شعر درباره اتوبوس
مگر همین را نمی خواستید ؟
پس چرا بیهوده معطل مانده اید ؟
از تامل و تردید دست بردارید و جهان را به شاعران یسپارید
این قافیه های سرگردان اگر سر از صندوق ها در نیاورند پیر می شوند و پرنده نمی شوند
و جهان بی پرنده جهنمی است که فقط شلیک می کند
شعر درمورد اتوبوس
حال آدم که دست خودش نیست عکسی می بیند ترانه ای می شنود خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده یکهو دلش ریش می شود.
شعر اتوبوس
حالا بیا وُ درستش کن آدمِ دلگیر منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند آن ها که نیستند، می گرید دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.
شعر اتوبوس احسان افشاری
دل که بلرزد دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند، با یک اتوبوس خاطره های مست…
شعر اتوبوسی که نیامد
نصف عمرمون توی اتوبوس های شهری و دانشگاه گذشت
از بس منتظر موندیم تا حرکت کنه
شعر اتوبوس کودکانه
ته اتوبوس، آن صندلی آخر،
کنار شیشه بهترین جای دنیاست
شعر اتوبوس مهدی موسوی
در مترو و اتوبوس
به افراد زل نزنید!!
شعر اتوبوس قیصر
تو اتوبوس دوتا خانم دعواشون میشه واسه نشستن رو یه صندلی. راننده میگه:اونی که مسن تره بشینه.
و اینگونه شد که هردو زن به هم نگاه کردند و صندلی تا پایان مسیر خالی ماند!!!
شعر درباره اتوبوس
یه خانمی تو اتوبوس به دختره گفت: پام درد می کنه میشه بذاری من بشینم؟
دختره پررو گفت: نه! خانمه گفت: حداقل خودتو به خواب بزن آدم توقع نداشته باشه !!!
متن شعر اتوبوسی که نیامد
این عصر چقدر غم انگیز است
انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو دور می شوی
شعر ایستگاه اتوبوس
انتظار ِ شعور از بعضیا مثه این میمونه
بری ایستگاه ِ اتوبوس و منتظر باشی هواپیما بیاد
متن شعر اتوبوسی که نیامد از احسان افشاری
دیدی بعضی پنجره های اتوبوس هرکاری میکنی باز نمیشن؟
دیگه دارم باور میکنم روشون قفل نرم افزاری چیزیه :/
شعر در مورد اتوبوس
- ۰ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۴۰